ترانه های پاییزی
دیر وقتیست بر دیار یاران می نگرم
تو شمع بر چشم گوهر باران می نگرم
پیش از این دل دلها جاریست
به سراسر وجودت وجودم می شکند
تیریست بر پکر روحم از دژخیم
چیست این اشک که به یاران می شکند
دوش گرفته ام پیک بیجانم را
به رسیدن دل دله یاران می شکنم
بوده ام بر فراز با اشکم اما چه سود
سر چشمه ی اشکم از دل می شکند
باش ای ساز بی آوازه من
بلبلم بحر تماشای تو می شکند
این بخت که از غم هجران سر زد.
به شانه ی هودهود به کلامم می شکند
باده ننوشیدم از سحره این اشکه چشمم
باش تا این دل به سرای بیکسی می شکند
چه بگویم بر این چشمه ترم؟
که آرام نمی گیرد به ترفند دلم(آوا)
نظرات شما عزیزان: